امروز اولین جلسه ای بود که راه افتادیم رفتیم دانشگاه.......
البته از هفته پیش یعنی 21 بهمن کلاس ها شروع شده بود ولی ما هیچکدوم نرفتیم سر کلاس.......
بعععععله امروز اولین جلسه تو ترم 8 بود........
بعععععععععله ترم 8 شروع شد..........
بعععععععععععععععله امیدورام هرچه زودتر تمومممممم شه...............
من خودم رفتم........
میخواستم زودتر برسم دانشگاه.......ولی نشد.........
نرررررگس خانوم از ساعت 9:45 منتظرم بود ولی من 11 رسیدم.......
دم دانشگاه (ساختمون اداری) نرگس و ملیحه منتظر من بودن........
رسیدم و سلام و علیک........
رفتیم اداری......بعد ساختمون آموزشی واسه کلاس ریزپردازنده و آزمایشگاه ریزپردازنده............
من رفتم قسمت برنامه ریزی......با ملیحه و نرگس.......
با خانم قاسمی سر پروژه و کارآموزی صحبت کردم........
پروژه م گروه 2 شد.........
رفتیم تو یه کلاس خالی.....من و نرگس......بعد عاطفه و شیدا اومدن........بعد اون دختره فاطمه که یه ساله ازدواج کرده.......
بعد ملیحه که رفته بود با استاد عبادی سر پروژه ش صحبت کنه خیلی دپرس اومد......
همه به گریه ش خندیدن........
بعد مریم اومد....همونی که صاحب یه دختر شد.....مهدیس کوچولو........مریم 20 روز از من بزرگتره.........
بعد سمانه و سمیرا اومدن........
یهووووووو جمعمون جمع شد.........
نررررررگس سوتی داد در حد بنـــــز...........
تو 4 ماه دو کیلو چاق شده بود.......بععععععععععععله.......کلی خندیدیم........آلبوم عکساشون رو آورده بود......دیدیم......قشنگ بودن عکساشون............
خدا خفش نکنه که کتاب آیین نامه منو بازم نیاورد......خوبه شبش بهش گفتم که بیار.....
کتابارو بهش دادم............
ساعت 2 کلاس عبادی تموم شد.......
منو شیدا و عاطفه و فاطمه و زهرا و ملیحه سر کلاس بودیم.........
عاطفه پای تخته هنرنمایی کرد.........
منم کلا خیلی با استاد صحبت کردم..........
سمیرا با ماشینش مارو آورد ساختمون اداری.......من فرم کارآموزی رو از آقای .......گرفتم.......
و بعد منو شیدا و عاطفه رو رسوند ترمینال.......دستش درد نکنه.......هیچوقت یادم نمیره این مهربونیش که مارو رسوند ترمینال..........
شیرکاکائو با های بای: من........یه آب میو ه با کلی آدامس خرسی : شیدا........یه آب میوه : عاطفه........
لقمه های کوکو سیب زمینی شیدا......یکیشو منو عاطی نصف کردیم......یکیشم خودش.......
تو راه هی بیهوش میشدم.......شیدا و عاطی با هم صحبت میکردن ولی من آهنگ گوش میدادم و خواب میرفتم.......
تو راه خوش گذشت........با شیدا پیاده شدیم و با عاطی خداحافظی کردیم.......
شیدا میخواست پوشال بخره که اون مغازه جمع کرده بودو آدرس جدیدشو پیدا نکردیم........
ساعت 5:20 رسیدم خونه..........یکم بعد مادربزرگ اومدو شام خونه بود.........
راستی امروز جلسه نهم رانندگی آجی بود........ساعت 5 تا 7.........
نظرات شما عزیزان: